امکانات
Alternative content
پس از سفرهای بسيار
و عبور از فراز و فرود امواج اين دريای طوفانخيز،
بر آنم كه در كنار تو لنگر افكنم،
بادبان برچينم،
پارو وارهانم،
سكان رها كنم،
به خلوت لنگرگاهت درآيم
و دركنارت پهلو گيرم؛
آغوشت را بازيابم،
استواری امن زمين را،
زیرپای خویش
نويسنده: سحر تاريخ: سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:احمد شاملو ,شعر ,شعر شاملو , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
خاموش باش، مرغکِ دريايی
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بميرد شب
بگذار در سکوت سرآيد شب
بگذار در سکوت به گوش آيد
در نورِ رنگرفته و سردِ ماه
فريادهای ذلّهی محبوسان
از محبسِ سياه
نويسنده: سحر تاريخ: چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:احمد شاملو ,الف بامداد ,شعر شاملو , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
آن که می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی است
که مهتابش را می جوید.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود…
نويسنده: سحر تاريخ: جمعه 24 تير 1390برچسب:شاملو ,شعر زیبا ,الف بامداد ,شعر شاملو , , موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
درباره وبلاگ